خلاصه داستان : راوی داستان در ایستگاه قطار منتظر است. صدای موسیقی را میشنود و پیرمردی به نام «الکسی بِرگ» را در حال نواختن پیانو میبیند. الکسی و راوی سوار قطار میشوند و الکسی داستان زندگی خود را برای راوی تعریف میکند… داستان در دوران حکومت «استالین» بر روسیه رخ میدهد که شرایط اجتماعی و سیاسی روسیه خوب نیست. الکسی به دلایل مبهم و نامعلومی متهم شده و خانوادهاش گرفتار تصفیههای استالینی میشوند. پلیس پدر و مادرش را دستگیر میکند و خودش هم تحت تعقیب قرار میگیرد. او به خانه ی خالهاش در اوکراین میگریزد و به عنوان سرباز در جنگ روسیه و آلمان شرکت می کند و راننده ی ژنرال «گابریلف» می شود. الکسی در یک حادثه جان ژنرال را نجات می دهد و بعد از جنگ نیز در وزارت جنگ با او کار میکند. اگرچه ژنرال زندگی دوبارهاش را مدیون الکسی است، اما حالا شرایط تغییر کرده است. کمی بعد الکسی خودش را برای کنسرت موسیقی آماده میکند، او همراه با راوی به سالن کنسرت میروند تا اینکه… …