نورومارکتینگ چیز غریبی نیست، از قدیم الایام هم بوده و وجود داشته، منتها این چنین تئوریزه نشده بوده تا این که دو نفر به نامهای رنوویس و مورین آن را به شکل تئوری در آوردند. نورومارکتینگ، همین طور که از نامش پیداست، از دو کلمه نورو و مارکتینگ (بازاریابی) تشکیل شده و در واقع استفاده از نتایج تحقیقات رشته مغز و اعصاب در بازاریابی نقطه شروع آن بوده است. موضوع از آنجاها شروع شده بود که متخصصین تبلیغات و بازاریابی فکر میکردند که اگر بدانیم مغز انسان به چه چیزهایی بیشتر توجه می کند، میتوانیم پیامهایمان را به گونه ای طراحی می کنیم که برای مغز انسان جالب توجه و قابل دریافت باشد و رفتارهایی انجام دهد که مطابق اهداف پیام باشد. لازم بود تا دانش نورولوژی( مغز و عصب شناسی) و مارکتینگ در کنار هم قرار بگیرند تا کنترل کلید خرید در مغز مشتری به دستمان بیافتد. ظاهر قضیه بسیار آسان می نمود اما در عمل رسیدن به کنترل مغز بشرکه یکی از آرزوهای دست نیافتنی بشر است خیلی هم ساده نبود. برخی از محققان که ادعای کمتری داشتند تا به اینجا بسنده کردند که فقط کدهای تحریک کننده مغز را شناخته ایم و این …